نام رمان :رمان عاشق بودیم
به قلم :از الهام.ا
حجم رمان : ۸.۹۸ مگابایت پی دی اف , ۱.۳ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱.۱۶ مگابایت نسخه ی جاوا , ۳۸۷ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی مردی به اسم بهرام آریایی هستش که در اول زندگی مشترکش بر اثر یک سانحه رانندگی از دو پا فلج می شود و در میانه دست و پنجه نرم کردن با این ناتوانی احساس می کند همسرش مثل سابق به او علاقه ندارد و با فرد دیگری……
:فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
: دانلود رمان عاشق بودیم از الهام.ا با فرمت pdf
: دانلود رمان عاشق بودیم از الهام.ا با فرمت apk
: دانلود رمان عاشق بودیم از الهام.ا با فرمت java
: دانلود رمان عاشق بودیم از الهام.ا با فرمت jad
: دانلود رمان عاشق بودیم از الهام.ا با فرمت java (پرنیان)
: دانلود رمان عاشق بودیم از الهام.ا با فرمت epub
صفحه ی اول رمان:
بهرام چشمهایش را به آرامی گشود و به اطراف نگریست . در همان اتاق کوچک و دلگیر خودش بود ، با خود گفت :
– پس یعنی همش خواب بود؟ دیگه هیچ وقت نمی تونم راه برم…دیگه محاله!!
و نگاهش به تقویمی که روی دیوار روبرو نصب بود افتاد . سعی کرد خودش را روی تخت تکان دهد ولی برایش خیلی سخت بود ، دوباره پرنده نگاهش روی تقویم پر کشید درست پنج ماه از آن روز شوم می گذشت ، از آن روزی که بهرام برای همیشه راه رفتن را فراموش کرد…
در افکار سیاه خود غرق بود که در اتاق باز شد و قامت ظریف و شکننده دلربا را کنار در دید ، دلربا لبخند مهربانی زد و سلام کرد و کنارش روی تخت خوابید. چند بار دستش را در موهای سیاه بهرام فرو برد و بر لبانش بوسه زد ولی بوسه هایی کوتاه و بی احساس…
شاید واقعا اینطور نبود ، ولی بهرام حس می کرد دلربا دیگر هیچ علاقه ای به او ندارد و سر اجبار تابحال وجود او را تحمل کرده است … اگر اینطور هم بود و دلربا دیگر دوستش نداشت پس چرا لب تر نمی کرد ، بهرام فقط منتظر بود تا دلربا بگوید : ” ازت خسته شدم… دلمو زدی…من مرد مفلوج نمیخوام ” و یکی از همان جملات کافی بود تا بهرام هم در جواب بگوید :
رمان عاشق بودیم
منبع:http://www.forum.98ia.com/
نویسنده : BAGEHRK |
به خاطر دوست داشتنت خجالت نکش ؛
اونی باید خجالت بکشه ،
که می دونه دوسش داری اما…
دوست داشتن “بلد” نیست !!
√ گــاه مــے انـכیشـــم
خبــر مـــرگ مـــرا بــا تــــو چـﮧ ڪـ؟ـس مــے گــویـــכ!
آن زمـــاטּ ڪـﮧ خبــر مــرگ مــرا از ڪـωــے مــے شنـوے،
روےِ تـــو را ڪـاش مــے כیـכم…!
شــانـﮧ بـالـا زכنـﭞْ را؛ بــے قـیـــכ…!
و تڪـاטּ כاכטּِ כωــﭡـﭞْ ڪـﮧ؛ مـهــــم نیـωــﭞْ زیــــاכ!
و تڪــاטּ כاכטּِ ωــر را ڪـﮧ؛ عـجب(!) عـاقبـﭞْ مُـــرכ…؟!
افــωـــوس…!
ڪــاش مــے כیـכم…
مـטּ بــا خـــوכ مــے گــویــــم…
چـﮧ ڪـωــے بـاور ڪـرכ،
جنگـل جــاטּ مـرا؛
آتـشِ عـشـق تــــو خـاڪـωــﭡـــر ڪـرכ…!؟
کلــــ دنیاــ را همــــ کهــــــ داشتهـــــ باشیـــــــــــــــ...باز همـــ دلتـــــــ میخواهد...
بعضیــــــــــــ وقتهاــــــــــــــــ....
فقطــــــــــــــ بعضیـــــــــــــــــ وقتهاــــــــــــــــــ...
برایــــــــــــ یکـــــــــــــــ لحظهـــ همـــــــ کهــــــــ شدهـ
ـــــــ....همهــ یـــ دنیای یکــــ نفرــــــــــــ باشیــــــــــــــــــــــــــ ـ
قشنگه وبت
صورتی!!!
پاسخ:ممنون,ولی با رنگ صورتی مشکل داری؟
زندگي چه با خلاف
چه بي خلاف
چه بر خلاف ميگذرد
پاسخ:شاید برای تو اینجوری باشه ولی برای من اینجوری نیست.